Overblog
Edit post Follow this blog Administration + Create my blog
January 6 2010 3 06 /01 /January /2010 00:26

در یکی از محله های جنوب مونت پلیه برای رفتن به مرکز شهر سوار تراموای گل گلی می شوم. ایستگاهی که سوار می شوم دومین ایستگاه از سر خط است، برای همین تراموا تقریبا خالی بود. درها که بسته می شوند صدای زنی از بلندگو پخش می شود: مقصد، نتردام* سابله سو. کیف پولم را که در آن کارت رفت و آمدم است جلوی دستگاه چک کارت قرار می دهم، دستگاه بوق ممتدی می کشد که یعنی اعتبار کارت تمام شده. کیف پول و دستکشها و کیفم را روی نزدیکترین صندلی جلویم می گذارم و خودم هم کنار پنجره می نشینم. پیچ تراموا که از هم باز می شود چند نفر ایستاده و نشسته در انتهای تراموا می بینم، که در پیچ بعدی باز از نظرم محو می شوند. خیلی سریع به ایستگاه بعدی می رسیم.ـ


مقصد، نتردام سابله سو. پیرمردی چابک و ژنده پوش با لباسهای گشادش روی صندلی جلوی من می نشیند. هوای امروز به نسبت روزهای قبل بسیار سردتر بود، من هم در حالیکه دستکش هایم را دستم می کنم صدای نامفهوم پیرمرد را می شنوم: "دستکش دستتون می کنین هوا که سرد نیست که، خیلی خوبه امروز." وقتی متوجه می شوم با من حرف می زند در جواب کوتاهی به او می گویم که کمی به نظر من سرد است. او دوباره چیزی می گوید که من متوجه نمی شوم.ـ
ـ ببخشید؟
ـ هان؟
ـ متوجه نشدم
او سرش را جلو می آورد و دستش را کنار گوشش می گذارد
ـ هان؟
دوباره به او می گویم که حرفش را نفهمیدم، او هم می گوید در این هوای سرد باید قهوه خورد تا گرم شد، و اینکه او می تواند من را آن جا ببرد، در ایستگاه بعدی. همه ی دندان هایش ریخته و حرف هایش را باید حدس زد. من هم از او تشکر می کنم و تراموا که به آرامی متوقف می شود، او با حرکت چالاکی از جایش بلند می شود که پیاده شود، و خداحافظی می کند.
ـ


مقصد، نتردام سابله سو. این جمله با صدای زن بلندگو هم چنان به محض بسته شدن درها پخش می شود. یک زن به همراه یک مرد که در حال صحبت با تلفن همراهش بود سوار شده اند. مرد وقتی حرف می زند جلوی دهانش بخار می کند، انگار که سیگار بکشد اما با ورودشان بوی سیگار تا صندلی من می رسد. از پنجره منظره هوای روشن و گرفته ی بیرون را تماشا می کنم. زنی چاقدذ در خیابان با کلاه نخی صورتی، بلوز آبی، شلوار برمودای سبز و کیف قرمزی که زیر بغلش گرفته، هم چنان که راه می رود از ما دور می شود. بعد از آن گوشه ای از یک زمین بسکتبال که در آن عده ای مشغول بازی هستند، پارک بازی بچه ها با دو دختر کوچک که روی وسیله ای بازی می کنند، با خانه های قرمز و قهوه ای روشن که بیشتر شبیه خانه های اسباب بازی هستند از جلوی چشمانم می گذرند. زنی که وارد شده بود حالا روبروی من نشسته است. خیلی سریع به ایستگاه بعدی می رسیم.ـ


مقصد، نتردام سابله سو. زنی با زحمت با کالسکه ی بچه اش وارد شده، پشت سر او یک مرد و عده ی دیگری هم آمده اند. دوباره به زنی که روبرویم نشسته نگاه می کنم. یک کت چرم مشکی و یک کت لی روی هم پوشیده، و از زیر پارگی سنگ شور شده روی شلوار جینش می شد دید که شلوار سیاهی هم زیر آن به پا دارد. ملیت او را با پوست بورش نمی شد به راحتی تشخیص داد، با این حال مرد همراه او ظاهرا عرب بود. نگاهی به بیرون پنجره می اندازم، ظاهر خانه ها همگی عوض شده اند، رنگهایشان سفید و خاکستری با معماری بسیار ساده. اما از یک خیابان که می گذریم شکل ساختمان ها دوباره تغییر می کنند، با بام های نوک تیز و شیب دار. حتی ساختمان بسیار زیبایی می بینم که با همان برجک های تیز و باروهایش شبیه قلعه می ماند.ـ


مقصد، نتردام سابله سو. این اسم مرا یاد زن سیبیلویی می اندازد. تا یک ایستگاه دیگر به مقصدم می رسم، اما مقصد من نتردام سابله سو نیست. تراموا دیگر تقریبا شلوغ شده، صندلی ها پر شده اند، دو زن هم جلوی در ایستاده اند و با صدای بلند صحبت می کنند. انگار که زمان داخل تراموا با همان سرعتی که از خیابان ها رد می شویم می گذرد. خیلی سریع به ایستگاه بعدی می رسیم و وقتی در های تراموا پشت سرم بسته می شوند، دیگر حتی صدای آن زنی که از بلندگو پخش می شود را فراموش کرده ام.ـ

نتردام به فارسی یعنی بانوی ما *

Share this post
Repost0

comments