Overblog
Edit post Follow this blog Administration + Create my blog
March 10 2010 3 10 /03 /March /2010 20:00

001
هشت مارس روز جهانی زن


صد سال است که روز هشتم مارس را به نام روز زن نامگذاری کرده اند. بدون پرداختن به راه پرپیچ وخم تمدن انسانی و جنگ و ستیزها با بی عدالتی ها و کژفهمی ها که بعد از گدشت هزاران سال هنوز ادامه دارد، فقط سراغ یکی از میدان های کوچک در گوشه ای از نقشه ی بزرگ جغرافیا می رویم.
ـ


زمان: ساعت سه بعد از ظهر روز هشتم مارس سال دو هزار و ده، روز زن
مکان: میدان کمدی در مرکز شهر مونت پلیه


کوچه ها پر از برف های آب شده اند. مرم با دستهای یخ کرده، کفش های خیس و قدمهای تند طوری رفتار می کنند که انگار دور فیلم را تند کرده باشند. همه می خواهند زودتر به خانه هایشان برسند، اما در گوشه ای هم عده ای در چادرهایی که از ساعت دو ظهر برپا کرده اند با لبخند و انتظارعبور یک رهگذر ایستاده اند. سریع به گروه آشنایانم ملحق می شوم، این ها برای حمایت از زن و روز زن اینجا جمع شده اند. عده شان زیاد نیست، چند خانم و تعداد کمتری آقا. روی میزهایی که تعدادشان به زحمت به ده می رسد، و پشت آنها گروه های مختلف ایستاده یا نشسته اند، برگه های اطلاعاتی مختلف و بروشورهای گوناگون چیده شده است. چند بیانیه ی حمایتی هم گذاشته اند تا مردم امضا کنند و سپس برای سازمانهای مختلف ارسال شود. افراد پشت میزها و دور آنها با صمیمیتی که آنها را دور هم جمع کرده، از همه جا با هم بحث می کنند. و اگر رهگذری کنجکاو یا علاقه مند نزدیک شود، از او استفبال بسیار گرمی می شود.ـ


دور فیلم آرام می شود. هر چند دقیقه یک نفر با تردید جلو می آید که ببیند چه خبر است. بین آنها، مرد میانه سالی است که وقتی او را متوجه بیانیه می کنند و از او امضا می خواهند، چندین بار می پرسد که آیا بدین ترتیب مجبور می شود پولی بدهد؟


دو ساعت بعد. آفتاب بی سر و صدا از میان ما رفته، میدان شهر شلوغتر از قبل است و عده ی بیشتری دور میز ها جمع شده اند. ساعت نزدیک شش که می شود، میز ها کم کم بساطشان را جمع می کنند. در عوض سکویی در ده قدمی جلوی چادر ها گذاشته اند که مردم دور آن جمع می شوند. چندین زن با لبخندی حماس گونه روی آن می ایستند و شروع به سخنرانی می کنند. از وضعیت حقوق زنان در دنیا خبر می دهند، از تحولاتی که تا به حال ایجاد شده اما هنوز رضایت بخش نیست. از سرکوب ها و ایده های مردسالارانه، از پایین تر بودن بیست و پنج درصدی متوسط حقوق زنان نسبت به مردان، از تبعیض های اجتماعی و دیگر مشغله های فکری زنان امروز. تعداد زنانی که برای شنیدن ایستاده اند، تقریبا برابر تعداد مردهاست، و بین همه دو نفر رداهای بلند کلاه داری پوشیده، نقاب سفیدی به چهره شان زده، شبیه جلاد ها می مانند. در هوای گرگ و میش، فیلم حال و هوای فیلم های ترسناک را می گیرد.ـ


بعد از این سخنرانی، گروهی با چند طبل بزرگ ترانه هایی با ضرب تند و شورانگیز می نوازند. چندین دختر که بیشتر شبیه عرب ها هستند، با لباسهای ساده ی ورزشی هماهنگ می رقصند. دوستی به من می گوید موسیقی شاید گوانایی است، و من بدون آنکه این سبک را بشناسم، حرفش را تایید می کنم.ـ


موسیقی تمام می شود. چادرها و مردم هایشان رفته اند. در سکوت مرموزی که برقرار شده، آن دو نقاب دار از سن بالا می روند. یکی از دوستانم _ که قبل از آن متوجه آنها نشده بود_ به من می گوید این وقتی است که می خواهند نمایشی را ناشناس اجرا کنند. موضوع ظاهرا در مورد زنان بدون هویت، یعنی بدون پاسپورت و کارت شناسایی است. نمایش در سکوت و با بلند کرن برگه هایی رو به جمعیت برگزار می شود


ـ ناشناس
ـ ها ها! تو عجیبی
ـ چرا؟
ـ این تو نیستی
ـ تو هم همینطور
ـ من هم همینطور؟؟؟
ـ همانطور که من
ـ و تو؟
ـ من می دانم
ـ می تونی حرف بزنی؟
ـ نه
ـ چرا؟
ـ دهانم بسته است
ـ زبونت چیه؟
ـ عشق
ـ خانوادت؟
ـ مردم
ـ کشورت؟
ـ زمین
ـ هدفت چیه؟
ـ نمی دانم
ـ چی می خوای؟
ـ این که وجود داشته باشم. این که زندگی کنم.


دو بازیگر رو به هم می ایستند. دست های هم را می گیرند و دور هم می چرخند. در آخر هر کدام دو برگه در دست گرفته و نشان مردم می دهند، روی هر چهار تای آنها یک کلمه نوشته شده: ـ آزادی


پایان فیلم

003

Share this post
Repost0

comments