این متن تنها گزارشی از بازتاب فیلم ایرانی "کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد" در فرانسه است و بدون هیچ موضع گیری سیاسی و اجتماعی نوشته شده است.ـ حدود دو هفته پیش بود که در یکی از ماهنامه های سینمایی، در صفحه ی دوم با عکس بزرگی معرفی فیلم "کسی از گربه های...
اولین شب بازگشایی ایورنال امروز آخرین روز قبل از عید کریسمس است، تعطیلات زمستانی چند روز است که شروع شده اند. زمستان مونت پلیه خشک، ک وتاه و بدون برف است. تنها درخت هایی هم که هنوز سبز مانده اند نخل های بلند هستند، طبیعت شهر با جشنی که سر و کارش با کاج...
در خطه ی جنوبی کشور فرانسه در سواحل دریای مدیترانه شهرهای کوچک و بزرگ و بندرگاه های مختلفی قرار دارند، اما کانالهایی هستند که آب را از دریا می گیرند و به تالاب هایی منتقل می کنند و اطراف این تالاب ها شهرها و روستاهایی شکل می گیرند. روستای مِز با خانه...
هشت مارس روز جهانی زن صد سال است که روز هشتم مارس را به نام روز زن نامگذاری کرده اند. بدون پرداختن به راه پرپیچ وخم تمدن انسانی و جنگ و ستیزها با بی عدالتی ها و کژفهمی ها که بعد از گدشت هزاران سال هنوز ادامه دارد، فقط سراغ یکی از میدان های کوچک در گوشه...
یکی از عادت هایی که اینجا رایج است این است که بسیاری از مردم هر روز صبح بعد از بیدار شدن و هر زمان دیگری در طول روز، از پنجره ی اتاق یا محل کارشان نیم نگاهی به آسمان می اندازند تا ببینند هوا چگونه است، معمولا آسمان ابری یا گرفته است اما روزهای آفتابی...
روی صحنه ای که نور سفیدش تنها روشنی سالن کوچک نیمه تاریک بود، از پشت میکروفن نوشته ای را خواندن که تماشاگران چیزی از آن سردر نمی آورند، برایم تجربه ی حس جدیدی بود. وقتی شعرم را می خواندم با اینکه مردم چیزی نمی فهمیدند، صدای"هیسس!"گفتن های متعدد به من...
سلام به همه ی خوانندگان وبلاگ شهرفرنگ، همه ی شما مسافران شهرفرنگ!ـ قبل از این که شروع کنم باید توضیح کمی راجع به آنچه که در لابلای برگ های این وبلاگ خواهید خواند بدهم. الان کمتر از دو ماه است که من در جنوب فرانسه زندگی می کنم. مثل هر جای دیگری دیدگاه...
جنبه های مختلف زندگی روزانه با گذشت روزها کم کم خود را نشان می دهند. مثلا زندگی خانوادگی چیزی نبود که در این شهر در محیطی که با آن سر و کار دارم از همان اول مشخص باشد، در مرکز شهر، در تراموا و اتوبوس یا قسمت شمالی تر شهر بسیار به ندرت جمعی خانوادگی به...
اتفاقات و ماجراهایی که در شهر فرنگ، یک خارجی _ بخصوص که تازه رسیده باشد_ را دنبال میکنند آنقدر زیاد هستند که یادآوری یا بیان همه شان گاهی غیرممکن به نظر می آید. این شهر هم یکی از شهرهایی است که همیشه در دل روزها و شبهایش می تواند ماجراهای رنگارنگی پیش...
ظهر بود که برای ناهار تصمیم گرفتم به یکی از کافه رستوران های مرکز شهر بروم. مثل همیشه قدم زنان که نزدیک میدان کمدی می شوی، جنب و جوش بیشتری که در راه است را از دور حس می کنی. اما با همه ی این ها کرختی ظهر همه جا ولو بود: میز و صندلی های رستوران ها که...
شب یکشنبه برای اولین بار در زمستان این شهر برف شدیدی آمد. تماشای این برف برای بعضی ها بسیار هیجان انگیز، برای عده ای بی تفاوت و برای عده ای دیگر نگران کننده بود، چرا که خیابان های این شهر برای برف و زمستان مجهز نیستند. و برای من تماشای مردم شهری که در...
در یکی از محله های جنوب مونت پلیه برای رفتن به مرکز شهر سوار تراموای گل گلی می شوم. ایستگاهی که سوار می شوم دومین ایستگاه از سر خط است، برای همین تراموا تقریبا خالی بود. درها که بسته می شوند صدای زنی از بلندگو پخش می شود: مقصد، نتردام* سابله سو. کیف پولم...
یکی از آژانس های خدماتی مورد علاقه ی من در شهر مونت پلیه، اِسپَس ژُنِس (به معنای فضای جوانی) در خیابان مگلون است. از ابتدای در ورودی تا آخرین راهروی آن انواع اعلامیه ها و راهنمایی ها برای کلاس ها، کار، اجاره ی خانه و مراسم گوناگون گذاشته شده اند. در طبقه...
با شنیدن صدای سوت تراموا ناگهان صحبتم را قطع می کنم و شروع به دویدن می کنم و در همان حال دویدن بدون آنکه سرم را به عقب برگردانم از دوستم خداحافظی می کنم. پنجاه متر را با سرعت می گذرانم و به تراموایی که چند لحظه پیش توقف کرده می رسم، ضربه ی کوتاهی به یکی...
برای یکی از کارهای اداری به اداره ی شهربانی می رفتم. یک ساختمان بزرگ و حصار بندی شده در مرکز شهر. از دور که نزدیک می شدم صف چند نفره ای منتظر ایستاده بود، که با یک نگاه بیشتر آنها غیرفرانسوی بودند. از در کنار آنها و از جلوی دو نگهبان که همزمان سلام کردند،...
دیشب حدود ساعت 10 بود که از خانه ی دانشجو به خانه برمی گشتم. هوا سرد شده بود و من هم شالم را دور صورتم پیچیده بودم. وقتی به ایستگاه تراموا رسیدم روی تابلو زمان انتظار 11 دقیقه را نشان می داد، برای همین تصمیم گرفتم که تا ایستگاه بعدی را پیاده روی کنم....