Overblog
Follow this blog Administration + Create my blog

Top posts

  • کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد

    17 January 2010

    این متن تنها گزارشی از بازتاب فیلم ایرانی "کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد" در فرانسه است و بدون هیچ موضع گیری سیاسی و اجتماعی نوشته شده است.ـ حدود دو هفته پیش بود که در یکی از ماهنامه های سینمایی، در صفحه ی دوم با عکس بزرگی معرفی فیلم "کسی از گربه های...

  • سرود کریسمس

    24 December 2009

    اولین شب بازگشایی ایورنال امروز آخرین روز قبل از عید کریسمس است، تعطیلات زمستانی چند روز است که شروع شده اند. زمستان مونت پلیه خشک، ک وتاه و بدون برف است. تنها درخت هایی هم که هنوز سبز مانده اند نخل های بلند هستند، طبیعت شهر با جشنی که سر و کارش با کاج...

  • قایق های بادبانی شهرِ سِت

    03 January 2010

    در خطه ی جنوبی کشور فرانسه در سواحل دریای مدیترانه شهرهای کوچک و بزرگ و بندرگاه های مختلفی قرار دارند، اما کانالهایی هستند که آب را از دریا می گیرند و به تالاب هایی منتقل می کنند و اطراف این تالاب ها شهرها و روستاهایی شکل می گیرند. روستای مِز با خانه...

  • سناریو : روز زن

    10 March 2010

    هشت مارس روز جهانی زن صد سال است که روز هشتم مارس را به نام روز زن نامگذاری کرده اند. بدون پرداختن به راه پرپیچ وخم تمدن انسانی و جنگ و ستیزها با بی عدالتی ها و کژفهمی ها که بعد از گدشت هزاران سال هنوز ادامه دارد، فقط سراغ یکی از میدان های کوچک در گوشه...

  • رنگ های شسته شده

    03 December 2009

    یکی از عادت هایی که اینجا رایج است این است که بسیاری از مردم هر روز صبح بعد از بیدار شدن و هر زمان دیگری در طول روز، از پنجره ی اتاق یا محل کارشان نیم نگاهی به آسمان می اندازند تا ببینند هوا چگونه است، معمولا آسمان ابری یا گرفته است اما روزهای آفتابی...

  • نامه های پارسی ۲

    28 November 2009

    روی صحنه ای که نور سفیدش تنها روشنی سالن کوچک نیمه تاریک بود، از پشت میکروفن نوشته ای را خواندن که تماشاگران چیزی از آن سردر نمی آورند، برایم تجربه ی حس جدیدی بود. وقتی شعرم را می خواندم با اینکه مردم چیزی نمی فهمیدند، صدای"هیسس!"گفتن های متعدد به من...

  • سرآغاز

    25 November 2009

    سلام به همه ی خوانندگان وبلاگ شهرفرنگ، همه ی شما مسافران شهرفرنگ!ـ قبل از این که شروع کنم باید توضیح کمی راجع به آنچه که در لابلای برگ های این وبلاگ خواهید خواند بدهم. الان کمتر از دو ماه است که من در جنوب فرانسه زندگی می کنم. مثل هر جای دیگری دیدگاه...

  • خانواده

    16 December 2009

    جنبه های مختلف زندگی روزانه با گذشت روزها کم کم خود را نشان می دهند. مثلا زندگی خانوادگی چیزی نبود که در این شهر در محیطی که با آن سر و کار دارم از همان اول مشخص باشد، در مرکز شهر، در تراموا و اتوبوس یا قسمت شمالی تر شهر بسیار به ندرت جمعی خانوادگی به...

  • نامه های پارسی ۱

    26 November 2009

    اتفاقات و ماجراهایی که در شهر فرنگ، یک خارجی _ بخصوص که تازه رسیده باشد_ را دنبال میکنند آنقدر زیاد هستند که یادآوری یا بیان همه شان گاهی غیرممکن به نظر می آید. این شهر هم یکی از شهرهایی است که همیشه در دل روزها و شبهایش می تواند ماجراهای رنگارنگی پیش...

  • نیمروز پائیزی

    11 December 2009

    ظهر بود که برای ناهار تصمیم گرفتم به یکی از کافه رستوران های مرکز شهر بروم. مثل همیشه قدم زنان که نزدیک میدان کمدی می شوی، جنب و جوش بیشتری که در راه است را از دور حس می کنی. اما با همه ی این ها کرختی ظهر همه جا ولو بود: میز و صندلی های رستوران ها که...

  • اولین برف زمستان

    09 March 2010

    شب یکشنبه برای اولین بار در زمستان این شهر برف شدیدی آمد. تماشای این برف برای بعضی ها بسیار هیجان انگیز، برای عده ای بی تفاوت و برای عده ای دیگر نگران کننده بود، چرا که خیابان های این شهر برای برف و زمستان مجهز نیستند. و برای من تماشای مردم شهری که در...

  • نتردام سابله سو

    06 January 2010

    در یکی از محله های جنوب مونت پلیه برای رفتن به مرکز شهر سوار تراموای گل گلی می شوم. ایستگاهی که سوار می شوم دومین ایستگاه از سر خط است، برای همین تراموا تقریبا خالی بود. درها که بسته می شوند صدای زنی از بلندگو پخش می شود: مقصد، نتردام* سابله سو. کیف پولم...

  • اسپس ژنس

    10 February 2010

    یکی از آژانس های خدماتی مورد علاقه ی من در شهر مونت پلیه، اِسپَس ژُنِس (به معنای فضای جوانی) در خیابان مگلون است. از ابتدای در ورودی تا آخرین راهروی آن انواع اعلامیه ها و راهنمایی ها برای کلاس ها، کار، اجاره ی خانه و مراسم گوناگون گذاشته شده اند. در طبقه...

  • بن، لئوپارد، تراموا

    01 April 2010

    با شنیدن صدای سوت تراموا ناگهان صحبتم را قطع می کنم و شروع به دویدن می کنم و در همان حال دویدن بدون آنکه سرم را به عقب برگردانم از دوستم خداحافظی می کنم. پنجاه متر را با سرعت می گذرانم و به تراموایی که چند لحظه پیش توقف کرده می رسم، ضربه ی کوتاهی به یکی...

  • چند دقیقه انتظار

    25 February 2010

    برای یکی از کارهای اداری به اداره ی شهربانی می رفتم. یک ساختمان بزرگ و حصار بندی شده در مرکز شهر. از دور که نزدیک می شدم صف چند نفره ای منتظر ایستاده بود، که با یک نگاه بیشتر آنها غیرفرانسوی بودند. از در کنار آنها و از جلوی دو نگهبان که همزمان سلام کردند،...

  • روی ریل های پیاده

    13 February 2010

    دیشب حدود ساعت 10 بود که از خانه ی دانشجو به خانه برمی گشتم. هوا سرد شده بود و من هم شالم را دور صورتم پیچیده بودم. وقتی به ایستگاه تراموا رسیدم روی تابلو زمان انتظار 11 دقیقه را نشان می داد، برای همین تصمیم گرفتم که تا ایستگاه بعدی را پیاده روی کنم....