Overblog
Edit post Follow this blog Administration + Create my blog
December 3 2009 4 03 /12 /December /2009 04:10

یکی از عادت هایی که اینجا رایج است این است که بسیاری از مردم هر روز صبح بعد از بیدار شدن و هر زمان دیگری در طول روز، از پنجره ی اتاق یا محل کارشان نیم نگاهی به آسمان می اندازند تا ببینند هوا چگونه است، معمولا آسمان ابری یا گرفته است اما روزهای آفتابی این شهر هم زیاد است، و ماه نوامبر و باران های معروفش اینجا بدون باران گذشت. دیروز وقتی که از خانه پایم را بیرون گذاشتم، کوچه ها خیس بود. برای یک لحظه ی کوتاه فکر کردم که امروز از آن صبح هایی بوده که کوچه و خیابان را شسته اند، اما بلافاصله یادم آمد اینجا تا حالا از این اتفاق ها نیفتاده بود و بیشتر ماشین های جارو دار هستند که عرض خیابان ها را تمیز می کنند، و متوجه شدم که باران آمده. بله این شهر رفتگر نارنجی پوشی ندارد که با جاروی دستی اش در کوچه های خلوت خش خش کند، اما ماموران نظافتچی مدرن تری که با لباس های زرد شبرنگ پشت ماشین هایشان شهر را جارو می کنند یا زباله ها را جمع می کنند. روی آسفالت خیسی که به زودی جای خودش را به سنگفرش پیاده رو میدهد، بیشتر آدم ها طبق عادت روزای بارانی، هر چند که باران واقعا کمی آمده باشد، با عجله و آشفتگی بیشتری قدم هایشان را برمی داشتند.ـ

پس از باران رنگ ها شدت بیشتری پیدا کرده بود، ناودان های نارنجی و برگهای زرد و نارنجی روی آسمان خاکستری هارمونی متفاوتی از آنچه روز های بارانی تهران به یادم می آورد، ایجاد می کند. امروز به طرز مشکوکی متوسط سن جمعیتی که در خیابان ها و این ور و آن ور می پلکیدند بیشتر شده بود. رنگ شال گردن یک خانم میانسال که در تراموا جلوی من ایستاده بود، حواس مرا به اولین آنها جلب کرد، و بعد پشت سرش که ده دوازده نفر هم سن و سال او ایستاده بودند. شال گردن صورتی شادی که دور گردنش بود در یک روز خاکستری جلب نظر می کرد. اما بقیه ظاهرش رنگ های خنثی داشت، مثل بیشتر مردم که پالتوهای مشکی و یا قهوه ای، گاهی سفید و قرمز به تن دارند. کت چرم مشکی اینجا بسیار مد است. در کل لباس ها اکثرا ساده و تک رنگ هستند، اما بعضی از جوانان هستند که عادت های عجیب تری دارند، مثلا عده ای هستند که شلوار های دامنی بسیار گشاد نخی به پا می کنند و معمولا لباس هایشان رنگارنگ و شامل سبز و قهوه ای و قرمز و نارنجی است، فکر کنم نوع خاصی از مد باشد یا نماینده ی دسته ی خاصی باشد، یا به سادگی فقط یک سبک خاص لباس پوشیدن باشد. اما هر چقدر هم که کسی ژولیده و لباس هایش چروک و نامرتب باشد، بسیار کمتر توجه مردم را جلب می کند تا اینکه کسی بسیار شیک و اتو کرده باشد و موهایش را آراسته باشد. سبک عجیب و ژولیده ی دیگری هم بین بعضی از پسرها رایج است، که معمولا موی بور یا خرمایی دارند و موهای بلندشان را به طور نامنظم و وز کرده ای در کمتر از ده دسته بافته اند، طوری که دور سرشان مثل کاموای پرز دار به نظر می رسد و هر بار که یکی از آنها را می بینم احساس می کنم همان فردی بود که قبلا دیده ام. اتفاقی که اینجا بارها برایم پیش می آید این است که گاهی نمی توانم بدون دقت کردن به یک نفر و با یک نگاه جزئی، جنسیت او را تشخیص دهم ، چرا که بیشتر لباس ها بین دخترها و پسرها مدل یکسانی دارد، بسیاری از دختر ها اندام مردانه یا بالعکس، مردهایی که استخوان بندی ظریف دارند، پسرهایی هستند که موی بلند دارند و یا مویی که تا روی گردن رشد کرده که بین هر دو جنس متداول است.ـ


امروز بعد از ظهر در میدان اصلی شهر هنوز بساط بازار روز پنج شنبه برپا بود، روز های پنج شنبه و یا جمعه (هنوز از آداب دقیقش مطمئن نیستم) چند غرفه ی کوچک با اجناسی که قیمت های ارزان تر از مغازه ها دارند در مرکز شهر برپا می شوند، لباس ها و پالتو های مختلف، کفش های زنانه ای که آن چنان نوک تیزند که به تظر غیر قابل استفاده می آیند، روسری و شال و مانتوهای محلی و کلاه و چند جنس جزئی دیگر در آنها به چشم می خورد. در بینشان اجناس گران تر و به ظاهر مرغوب هم دیده می شود. با نزدیک شدن غروب چادر ها کم کم بسته شده و بساط آنها در کامیون های حمل بار خالی می شود. کمی آن طرف تر چندین اتاقک چوبی آبی و سفید با درهای بسته چند روزی است که پدیدار شده. به زودی در آن ها "بازار نوئل" راه خواهد افتاد. در مرکز شهر وقتی راه می رفتم باز هم جمعیت مسن بیشتری نسبت به روزهای قبل می دیدم، شاید ماه دسامبر و نزدیک شدن نوئل آنها را برای خرید و یا تماشا از خانه هایشان بیرون کشانده، و یا شاید با تغییر فصل و کم شدن نور آفتاب، نیاز بیشتری برای خارج شدن و گردش کردن احساس می کنند. شاید هم دلایل شاعرانه تری داشته باشد مثلا چون ماه کامل است، شاید هم کاملا اتفاقی باشد.ـ

طراوتی که بعد از باران امروز به جا مانده، همراه چراغانی هایی که کم کم شروع شده اند، منظره ی جدیدی به شهر داده و من از این تازگی با اشتیاق عکس می گیرم.هم چنان که مشغول عکس گرفتن هستم، یک خانم مسن که با سگ کوچکش در خیابان قدم می زند جلوی من توقف می کند و با لبخند و به انگلیسی به من پیشنهاد میدهد که دوربینم را به او بدهم تا از خودم هم عکس بگیرد، و می گوید : "من می دونم..."و من در هر صورت چاره ی دیگری ندارم. چندین دقیقه مرا معطل و وادار به جابجا شدن می کند "ماشین پلیس پشت سرته، بذار رد شه..."، "نه نه اون جا نه! جلوی مک دونالد وای نسا!" و بعد عکس تار و نامشخصی تحویل من می دهد. همه ی جمله هایش را به انگلیسی می گفت، بسیار شاد به نظر می رسید و تنها با سگ کوچکش بود، به احتمال زیاد اینجا زندگی می کرد اما نمی دانم چه طور موفق می شود با مردمی که اکثرا به جز چند کلمه نمی توانند انگلیسی صحبت کنند، ارتباط برقرار کند. حتی من هم جواب او را به فرانسوی می دادم. در میدان اصلی یک درخت کاج با نئون های آبی و سفید درست کرده اند، و همه ی تزئینات چراغانی خیابان ها آبی و سفید است. اولین شبی که کاج نئونی را دیدم از یکی از دوستانم که همراهم بود پرسیدم چرا رنگ آبی را انتخاب کردند، برای کریسمس رنگ درخت ها باید سبز باشد، با تزئینات قرمز یا...او با تعجب گفت:"سبز؟ معلومه چرا چون آبی رنگ شادی و خوشبختی یه. سبز و قرمز رنگای ماتم زدن، برای کریسمس باید همه جا شاد باشه، آبی، سفید!" آن شب حرف ها و نظر های او در مورد رنگ ها به نظرم تا حدی عجیب آمد، اما در هر صورت کریسمس جشنی نبود که من هر سال گرفته باشم یا در کشورم تزئینات آن را در خیابان ها دیده باشم و شاید حرف های او درست بود. اما امشب که دوباره از کنار درخت کاج نئونی که کامل تر شده بود می گذشتم، ردیف درخت های لخت پشت سرش هم با نورهای آبی و سفید تزئین شده بود، و رقص نور زیبایی که همه ی این ها با هم ایجاد می کرد و دانه های درخشان برف را روی شاخه ها  تداعی می کرد، این جمله را به یادم می آورد که "آبی رنگ شادی و خوشبختی یه". ـ


هوا تاریک شده و من از یکی از کوچه های فرعی عبور می کنم. پیرمرد محترمی که کنار من راه می رود سوت می زند، و کیسه ای که در دست دارد را در هوا تاب می دهد.ـ

Share this post
Repost0

comments

S
<br /> عکسایی که گرفتی آپلود کن ما هم ببینیم خب.<br /> <br /> <br />
Reply
س
<br /> <br /> باشه حتما میذارمشون!<br /> <br /> <br /> <br />
E
<br /> motoasefane nostalogy e mano tahrik mikone and i prefere to keep my calm<br /> <br /> <br />
Reply